مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

عید غدیر خم مبارک

امروز دوشنبه 21مهرماه 93 روز عید غدیره. الان آقا پسرم خوابیده. مهراد نازم 20 امین ماه زندگیشو سپری میکنه با هم بازی میکنیم و از داشتنت خوشحالم و شکر گزار. علاقه زیادی به پازل داری و خوب یاد میگیری. هفته پیش خاله مهدیه برات از قم حلقه هوش سوغاتی آورده بود که دو سه روزه یادگرفتی و با تمرکز همشونو درست سرجاش می اندازی. یه موقع به حلقه رو اشتباه می اندازی به من نگاه میکنی و میگی نه و بر میداری و حلقه درستو میندازی سرجاش بعدش که همشو انداختی صدا می کنی مه مه(مهدیه)، ای ای(دایی) و ... که نگاه کنید خودم چیدم همشونو. الهی فدات شم که دوست داری تشویق بشی توپ بازی و بادکنک بازی خیلی دوست داری و خونه آقا جون که هستیم دست آقاجونو میگیری میبری...
21 مهر 1393

باغ انگور پدر جون

مهراد عزیزم سلام.نفس مامان تو همه زندگی من و بابا هستی خیلی خیلی از خدا ممنونم به خاطر پسرگلی که به ما عطا کرده و خیلی شکرگذار این نعمت بزرگم. الان که دارم برات مینویسم مطب دکتر هستم و شمارو خونه پدر جون و عزیز گذاشتم. امیدوارم فعلا خواب باشی چون قبل از اومدنم خوابوندمت و اومدم دکتر. اینجا که هستم یه پسر کوچولو به همراه مامانش هست که منو یاد تو انداخت و حسابی دلم برات تنگ شدش حالا خوبه همیشه پیش هم هستیم اگه سرکار میرفتم چی میکشیدم از دوری تو جیگر مامان. خیلی خیلی شیرین شدی و خدا روشکر اذیتت کمتر شده ولی به مامان وابسته هستی که انشاله کم کم با بزرگترشدنت این وابستگیتم کمتر شه چون مامان نمیتونه به کارای خونه برسه نازنین پسرم. ...
1 مهر 1393
1